حرفهای ناتمام..........

اردیبهشت .......

هوای سرد سال ٩١ هنوز تمومی نداره........ این در حالیه که قرار بوده به همین زودی ها من و پریسا با هم به شنا بریم  ولی با وجود هوای سرد اردیبهشت این کار به تعویق افتاده.... دلم میخواد بتونم بچه ها را سرگرم کنم .... دلم میخواد بیشتر با اونها بیرون برم...یعنی میشه؟ با دیدن پریسا و پارسا و بزرگتر شدنشون حس خوبی بهم دست میده.... خوشحالم که بچه هام به خواست خدا حق زیستن را پیدا کردند و امیدوارم من و بابای بچه ها بتونیم والدین خوبی براشون باشیم...... پارسا الان که حدود یک سال و ٤ ماه را داره میتونه کلماتی مثل چیه... به به ...رفت .... نیست ... مادر ....مامان و بابا را بگه.......... دلم ...اینجا...هر روز ...براتون تنگ میشه ...
18 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

دیشب اصفهان زلزله اومد...١/٤ ریشتر.... پریسا و من و بابایی مشغول مسواک زدن بودیم....  هر چند اولش برامون جالب بود ولی بعد من و بابایی تا صبح مثل اکثر خانواده های دیگه نتونستیم از ترس بخوابیم....... همون روز ما خانه عمه عفت مهمون بودیم.....البته عکس زیر مال روزهای عید دیدنیه     ...
4 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سال ٩٢ هم شروع شد ....سالی که پریسا پنج سالگی و پارسا دو سالگی را طی خواهد کرد....... با گذر ایام....با بزرگ شدن بچه ها آرزوم بود پریسا که بزرگتره رفتار بهتری داشته باشه ولی انگار اون نمیخواد کمی بزرگ بشه چون امسال وحشتناک غر میزد و شیطونی میکرد ...... فکر کنم حالا حالا ها باید صبر کنم تا اون بزرگ بشه ..... حس می کنم سال سختی را پیش رو دارم...... بعضی موقع ها با خودم میگم یعنی سخت تر از پارساله....فکر نکنم! باید راحت تر باشه.....  به هر حال مثل همه آدمهای دیگه من هم امید دارم........... به زندگی بهتر................ برای عید هیچکدوم از ما آمادگی نشستن سر سفره هفت سین را نداشتیم... آقای پدر ماشین میشست.....من و بچه ها ناهار می خوردیم و...
4 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

امروز قراره پریسا به همراه بچه های مهد کودک به باغ پرندگان بره...... از دیروز من و بابایی را کلافه کرده تا برایش پفیلا و شیر موز و کیک و آبمیوه و..... بگذاریم ........  و امروز با خوشحالی از پر بودن کیفش و رفتن به باغ پرندگان به راحتی و بدون غر زدن راهی مهد شد.......  و اما  عصر قراره مامان و بابا و خاله پروین عازم بندرعباس شوند و میدونم که پریسا تا چند روز از نبودن مادر جون غصه میخوره........
4 ارديبهشت 1392
1